88/8/16
1:48 ع
دلشوره امانمان نمی دهد، پیشتروقتی که شهر بوی خاک باران خورده میدهد. باران آنقدر تند میزند که گویی می خواهد تمام سیاهیهای روزگار را با خود ببرد.این انتظار چه اضطرابی به دامن جان ما انداخته...
اما ما که ادعا می کنیم حوالی نفس های تو نفس می کشیم خیلی دوست داریم عطر تو لابه لای حرفهایمان نه، در جانمان جاری شود ، نمیشود.
آه از این ثانیه های بی قرار . ما زبان عشق را نمی فهمیم اما کاش میدانستیم تا آفتاب چقدرمانده است...